|
ما پیش بینی کرده ایم که اگر هر کدام از کارگردانان ایرانی بخواهند فیلم هری پاتر را بسازند چه اتفاقی می افتد:
________________
مسعود کیمیایی :
نام فیلم: هری پاتر و چاقوی دسته سفید
در قسمت جدید هری پاتر(با بازی پولاد کیمیایی) خسته و شکسته خورده از جادوی لورد ولدومرت سر به کوی و بیابان گذاشته است. هری تنهاست…او جفای روزگار کشیده…دامبلدور او را از هاگوآرتز اخراج کرده است…رون بعد از مدتها دوستی از پشت به او خنجر زده… جنی ویزلی یک لگد اساسی به او و عشقش زده است و با یکی دیگر روی هم ریخته.
هری در بین راه ناگهان توسط لرد ولدورت ربوده میشود و او را می برند آنجایی که اهالی هاگوآرتر در انجا نی انداختند. در آنجا با چوب جادوی ضامن دار تولیدی زنجان روی صورت هری پاتر پوستر خط آهن تهران-قزوین را طراحی میکنند.
در همین حال ناگهان پروفسور دامبلدور(با نقش آفرینی فرامرز غریبیان) وارد میشود و پس از لت و پار کردن بازیگران میپرد هری را کول میکند و دوان دوان از صحنه خارج میشود.
توضیح: در تمام طول مدت تولید و پیش تولید فیلم جواد طوسی فیلم را یک شاهکار معرفی میکند که خود جی کی رولینگ هم لنگه آنرا ندیده و امیر قادری یک مستند 3 ساعته از فیلم 2 ساعته “هری پاتر و چاقوی دسته سفید” ساخته کیمیایی میسازد. فیلم به جشنواره نمیرسد و آرش خوشخو این حرکت کیمیایی را یک سیاست بسیار هوشمندانه از استاد مسلم سینمای ایران میداند.
——————–
تهمینه میلانی :
نام فیلم: هرمیون در هاگوارتز
هرمیون و جنی ویزلی دختران بدبخت و بیچاره و مظلومی هستند که تحت ظلم چند نفر از مردان رذل و پست و [...] در هاگوآرتز قرار گرفته اند.
هری پاتر( با بازی محمد رضا فروتن) و رون (با بازی آتیلا پسیانی) به هرمیون و جنی زور میگویند و از آنها میخواهند که ظرف ها را بشویند و برایشان ورد قرمه سبزی بخوانند. رون, هرمیون را بی رحمانه کتک میزند نمیگذارد او از هاگوآرتز بیرون برود و هری هم با کمربند, جنی را سیاه و کبود میکند.
هرمیون و جنی برای دفاع از حق خودشان به سراغ پروفسور دامبلدور(با یک نقش آوری خفن و خیره کننده از جمشید هاشم پور) میروند که چند وقتی است با تنی چند از جادوگران بازنشسته هاگوآرتز سازمان حمایت از حقوق زنان را تاسیس کردهاند. دامبلدور پس از شنیدن شکایت آنان سوار بر یک جاروی پرندهای تولیدی شرکت ایران خودرو میشود و به سمت هاگوآرتز میرود تا حساب هری و رون را کف دستشان بگذارد و حق و حقوق هرمیون و جنی را از حلقومشان بیرون بکشد.
او در انتهای فیلم هری را به سوسک و رون را به گودزیلای پلاستیکی تبدیل میکند تا عبرتی باشد برای مردان دیگر.
———–
جعفر پناهی :
ما که فیلمهای بدون مجوز را نگاه نمیکنیم… شما هم نگاه نکنید… مخصوصآ اگر دختر هستید…پس فردا لباس پسرانه می پوشید میروید ورزشگاه آزادی تا هنر گلزنی آرش برهانی را از نزدیک تماشا کنید آنوقت میایند یقه مارا میگیرند.
——–
بهرام بیضایی :
روزهای اول:
روزنامه ها با تیتر درشت مینویسند: بیضایی باز میگردد / سگ کشی تکرار میشود / آه ای استاد کجا بودی تا حالا ؟
چند روز بعد : به دلیل شور شدن نهار محمدرضا گلزار و جوشیده بودن چای آقای کارگردان در سر صحنه بیضایی از ساخت فیلم منصرف شد.
چند روز بعد تر: بیضایی باز هم برگشت.
دو سال بعد : بعد از کلی رفت و برگشت بیضایی رفت که دیگر برنگشت. وزارت ارشاد برای ترویج فرهنگ ازدواج خواستار جاری شدن صیغه عقد بین هری پاتر و جنی ویزلی شد و بیضایی ابتدا کمی برای وزارت ارشاد چشم و ابرو آمد و سپس گفت”همینه که هست… میخواین بخواین و نمی خواین هم نخواین” و همچنین در ادامه اضافه کرد که “عمرآ “.
چهار سال بعد بیضایی فیلنامه هری پاتر را تغیر میدهد و شروع به ساخت فیلمش میکند.
به دلیل مین گذاری و حفر خندق در اطراف محل فیلمبرداری تا به حال هیچ خبرنگاری جرات ورود به محدوده فیلمبرداری را نکرده است.
در خبر ها آمده که مژده شمسایی با گریم در نقش هری پاتر حضور پیدا میکند. طبق آخرین اخبار او در نقش هری پاتر تمام شخصیتهای مذکر و پلید ماجرا را لت و پار می کند و در پایان همچون سوپر من, پدر و مادر و جد و آباد لرد ولدومورت را جلوی چشمش میآورد.
————–
سیروس مقدم :
سریال هرگس(ترکیبی از هری پاتر و نرگس)
هرمیون که یک دختر آفتاب مهتاب ندیده و نسخه دوم فرشته مهربان است که نسخه اول آن پینوکیو را آدم کرد. او خواهری دارد که از عکس وی به جای پوستر طبیعی مادر فولاد زره میتوان استفاده کرد. خواهر هرموین بعد از اینکه با جادو جمبل قاپ رون ویزلی را میدزد میفهمد که یک مشکل اساسی سر راه وجود دارد. پدر رون معروف به شوکت ویزلی کلآ و اساسآ با این قضیه مشکل دارد او معتقد است مادر فولاد زره هم از خواهر هرمیون طبیعی تر است و هم پسرش فولاد زره است و میشود زد توی کار بازار بازار آهن و فولاد.
در این میان ناگهان هرمیون وارد صحنه میشود….از آنجایی که کلآ هر چیزی که داخلش صحنه باشد سانسور خواهد شد وی از صحنه خارج و این بار وارد داستان میشود.
چی؟ باقی داستان؟ خب آخر همه سریالهای تلویزیونی که مشخص است. عشق…وفا… دوستی… ایدز … و از این جور مسائل.
پی نوشت: به دلیل اصلاحیه وزارت ارشاد تمام صحنه های مربوط به هری پاتر به دلیل وجود جای ماچ جنی ویزلی بر روی لپش سانسور شده و او فقط در یکی دو صحنه به صورت وصله پینه به عنوان سیاهی لشکر حضور دارد.
—————
ایرج قادری :
هری پاتر(با بازی ایرج قادری) یک جادوگر آرام و ساکت است و هرمیون یک جادوگر جوان وابله وخام و یک نسل سومی به شدت خلافکار و بی مخ است.
در ادامه فیلم هری پاتر عین فرشته نجات با دو سه تا نصیحت آبدار هرمیون را در حالی که دو سه تا تیزی در بدنش فرو کرده اند و دو گالن خون از او رفته است متحول میکند. و اینبار هرمیون که ظرف مدت سی دقیقه به یک انسان با فهم کمالات تبدیل شده است هری پاتر را همراهی میکند تا به جنگ لورد وولدومرت بروند.
در پایان فیلم به دلیل پایان بندی هندی ماجرا به جای ایرج قادری, آمیتاباچان بدل او در نقش هری پاتر خواهد بود و یک موزیک متن به شدت حزن انگیز هندی هم به فیلم اضافه می شود.
——————
قاسم جعفری :
متاسفانه قبل از ساخته شدن فیلم خانم رولینگ با خبر دار شدن از این اتفاق خودش را حلق آویز کرد و فیلم ساخته نشد. با این اتفاق داغ ندیدن این فیلم بر دل جامعه هنری ایران ماندگار شد.
یکی بود یکی نبود ، تو این دنیای بزرگ یه پسر 17 ساله بود که اسمش هری پاتر بود.
هری تو خونه ی شوهر خاله ش زندگی می کرد.
خوب بسه دیگه بریم تو داستان ...
فصل 1 : تلاش بی فایده
یه روز گرم تابستون هری تو اتاقش داشت مگس می پروند و از بیکاری نمیدونست چه غلطی بکنه که یهو از تو خونه صدای جیغ و داد بلند شد.
هری که غافلگیر شده بود مثل هفت تیر پا شد و چوبدستشو گرفت و رفت که ببینه چی شده ، وقتی رسید به طبقه پایین دید یه مار گنده وسط اتاق دور خودش حلقه زده عمو ورنون،خاله پتونیا و دادلی خپله هم از ترس رفته بودن روی مبل و جیغ و داد می کشیدن ولی وقتی هری رو دیدن همه ساکت شدن.
هری یه نگاهی به ورنون کرد و گفت: تو خجالت نمی کشی با این هیکلت از یه مار میترسی ؟ پاشو گمشو برو بیرون (با لحن خشایار)
عمو ورنون که مثل لبو قرمز شده بود گفت : اگه تو نمیترسی یه غلطی بکن دیگه ، مثل منگولا ایستاده منو نگاه میکنه ...
- باشه ، پس خوب نگاه کن
هری یه پوزخندی تحویل عمو ورنون داد و رفت در خونه رو باز کرد بعد به مار نزدیک شد، تو چشماش خیره شد وبه زبون ماری گفت: هیــــــــــــــس ، هیـــــــــــــس
یه لحظه فکر کرد ضایع شده چون مار حرکت نکرد ولی بعد از چند ثانیه ماره آروم آروم از در رفت بیرون و هری در رو پشت سرش بست.
بعد رو به ورنون کرد و نیششو تا بنا گوش باز کرد. ورنون که مثل ماست وا رفته بود گفت: تو با مار حرف زدی؟
- آره
- چی بهش گفتی؟
- مگه نشنیدی؟
دادلی که از روی مبل پایین اومده بود گفت: خوب شنیدیم!! ولی اگه اینطوری باشه منم میتونم با مار ها صحبت کنم.
- آره جون خودت ، کاره بابات نیست ، تو شلوارتو بکش بالا که خربزه آبه.
هری با گفتن این جمله رفت تو اتاقش در طبقه بالا و روی تخت دراز کشید و چند دقیقه به جمله ای که گفته بود فکر کرد ولی آخرش مخش هنگ کرد بعد با خودش گفت من باید به جان پیچ ها و چیزهای مهمتری فکر کنم نه این چیزا.
مدتی به ر.آ.ب فکر کرد و به این نتیجه رسید که تا کتاب 7 نیاد هیچی معلوم نیست.
بعد یاد حرف دامبلدور افتاد که گفته بود امکان داره یکی از جان پیچ ها ناجینی ، مار ولدمورت باشه
- یعنی کجا میتونم ماره رو پیدا کنم؟
پیش خودش فکر کرد قیافه ی این ماره که اومده بود تو خونشون خیلی آشنا بود ، انگار یه جایی دیده بودش
یهو رنگش مثل میت سفید شد بعد زد تو سر خودشو گفت: مار در کوزه و ما گرد جهان می گردیم
- این ماره ناجینی بود. نباید بزارم در بره باید برم دنبالش .
دوباره چوبدستشو برداشت و سریع از خونه زد بیرون . تمام پریوت درایو رو گشت ولی اثری ازش نبود. دیگه غروب شده بود و هری نا امید داشت برمی گشت خونه.
تو راه وقتی داشت از کنار یکی از خونه ها رد می شد یه حسی بهش گفت که ماره تو همین خونه ست.
یهو داد زد: ناجیـــــــنــــــــــی ، من دارم میــــــــــــــــــــــــــام ، بعد در خونه رو باز کرد و رفت تو بعد صاحب خونه یه چک زد تو گوشش و با یه تیپو از خونه پرتش کرد بیرون.
وقتی درو بست هری داد زد برو بابا ، مورچه چیه که کله پاچه ش باشه . بعد پیش خودش گفت : این دیگه واقعا ربطی نداشت بعد خندید و دوباره راه افتاد.
وقتی به خونه رسید دادلی درو باز کرد و به هری گفت: تا حالا کجا بودی؟
هری که از خستگی حوصله جواب دادن نداشت با دستش یه حرکت زشت انجام داد.
- خیلی بی شهوری هری ، نفهم
هری گفت: باباته و رفت تو اتاقش که استراحت کنه ...
---------------------------------------------------------------------------
فصل 2 : پناهگاه
هری بیدار شو صبح شده ، چقدر می خوابی پاشو دیگه
بعد از تکرار این جملات طی نیم ساعت ، هری با خوردن یه چَک آبدار چشاشو باز کرد و دید چیزی نمی بینه بعد عینکشو زد به چشماش قیافه رون رو دید که کنار تختش نشسته و مثل منگولا داره لبخند می زنه.
یهو داد زد: ببند نیشتو ، این چه طرزه بیدار کردنه روانــــــی
-: دهنت سرویس ، نیم ساعته دارم صدات می کنم. اگه میّت بود تا حالا پا شده بود ، دارم افسوس میخورم که چرا همون اول چَکو نزدم.
-: ببند حلقتو ، دیروز تا غروب داشتم خیابون ها سَگدو می زدم.
-: چرا؟
-: قضیه ش مفصله
-: خوب ، بنال ببینم چی شده؟
هری هم قضیه ناجینی رو براش تعریف کرد. بعد از اینکه حرفش تموم شد ، رون گفت: بی شعوری دیگه همون اول که ماره تو خونه بود باید می گرفتیش.
-: خوب آقای با شعور میشه بپرسم چطوری اومدی تو خونه؟
-: آپارات کردم و اومدم تو اتاقت
-: همین دیگه ، خونه صاحب نداره که. هرکس سرشو میندازه پایین مثل خر میاد تو. حالا کی بی شعوره من یا تو؟
-: جفتمون
-: خوشم میاد خوب قضاوت می کنی ، حالا واسه چی اومدی اینجا ؟
-: اومدم ببرمت پناهگاه
-: مگه خودم اِفلیجم که تو منو ببری پناهگاه ، خوب خودم میومدم.
-: نه نگرفتی چی شد ، من محافظتم . باید تو راه ازت مراقبت کنم.
-: وااااااای ، خدایا می بینی چقدر ذلیل شدم ، حالا کارم به جایی رسیده که این چلقوز میخواد ازم مراقبت کنه.
-: خیلی ام دلت بخواد. زودتر آماده شو راه بیافتیم ، نگران میشن.
-:اوکــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
بالاخره بعد از یه ساعت هری آماده شد و با هم آپارات کردن و به پناهگاه رفتن . وقتی به اونجا رسیدن رون در زد. خانم ویزلی به در نزدیک شد و گفت: تویی رون ؟؟؟
-: آره منم
-: خوب رمز ورود رو بگو
-: درو باز کن بز کوهی
با گفتن این حرف هری زد تو گوش رون و گفت: نَفَهم ، این چه طرزه صحبت کردنه ؟
رون گفت: احمق الدوله این اسم رمزه «درو باز کن بز کوهی» .
-: کدوم احمق این رمز رو انتخاب کرده ؟
-: مادرم
هری که فجیحاً ضایع شده بود گفت: آخـی بمیرم ، صورتت خیلی درد گرفت ، الهی دستم بشکنه .
-: انشاء الله
در همین حال خانم ویزلی درو باز کرد و هری رو حسابی تو بغلش چلـوند. هری هم بعد از خوش آمد گویی خانم ویزلی وارد خونه شد و گفت: سلام به همگی. بعد دید کسی تو خونه نیست و ضایع شده
پرسید: بقیه کجان؟
خانم ویزلی گفت: جینی و هرمیون طبقه بالا هستن ، فرد و جرج هم .... یه دفعه متوجه شد هری نیست ، به رون گفت : هری کجاست؟؟؟
-: تا اسم جینی رو شنید رفت طبقه بالا
-: خانم ویزلی خندید و گفت : آخـــــی
رون هم به سرعت رفت طبقه بالا و وقتی در اتاق رو باز کرد چیزی رو که نباید می دید ، دید ... . ((( ادامــــــــه دارد )))
ه :
یکی بود یکی نبود ، تو این دنیای بزرگ یه پسر 17 ساله بود که اسمش هری پاتر بود.
هری تو خونه ی شوهر خاله ش زندگی می کرد.
خوب بسه دیگه بریم تو داستان ...
فصل 1 : تلاش بی فایده
یه روز گرم تابستون هری تو اتاقش داشت مگس می پروند و از بیکاری نمیدونست چه غلطی بکنه که یهو از تو خونه صدای جیغ و داد بلند شد.
هری که غافلگیر شده بود مثل هفت تیر پا شد و چوبدستشو گرفت و رفت که ببینه چی شده ، وقتی رسید به طبقه پایین دید یه مار گنده وسط اتاق دور خودش حلقه زده عمو ورنون،خاله پتونیا و دادلی خپله هم از ترس رفته بودن روی مبل و جیغ و داد می کشیدن ولی وقتی هری رو دیدن همه ساکت شدن.
هری یه نگاهی به ورنون کرد و گفت: تو خجالت نمی کشی با این هیکلت از یه مار میترسی ؟ پاشو گمشو برو بیرون (با لحن خشایار)
عمو ورنون که مثل لبو قرمز شده بود گفت : اگه تو نمیترسی یه غلطی بکن دیگه ، مثل منگولا ایستاده منو نگاه میکنه ...
- باشه ، پس خوب نگاه کن
هری یه پوزخندی تحویل عمو ورنون داد و رفت در خونه رو باز کرد بعد به مار نزدیک شد، تو چشماش خیره شد وبه زبون ماری گفت: هیــــــــــــــس ، هیـــــــــــــس
یه لحظه فکر کرد ضایع شده چون مار حرکت نکرد ولی بعد از چند ثانیه ماره آروم آروم از در رفت بیرون و هری در رو پشت سرش بست.
بعد رو به ورنون کرد و نیششو تا بنا گوش باز کرد. ورنون که مثل ماست وا رفته بود گفت: تو با مار حرف زدی؟
- آره
- چی بهش گفتی؟
- مگه نشنیدی؟
دادلی که از روی مبل پایین اومده بود گفت: خوب شنیدیم!! ولی اگه اینطوری باشه منم میتونم با مار ها صحبت کنم.
- آره جون خودت ، کاره بابات نیست ، تو شلوارتو بکش بالا که خربزه آبه.
هری با گفتن این جمله رفت تو اتاقش در طبقه بالا و روی تخت دراز کشید و چند دقیقه به جمله ای که گفته بود فکر کرد ولی آخرش مخش هنگ کرد بعد با خودش گفت من باید به جان پیچ ها و چیزهای مهمتری فکر کنم نه این چیزا.
مدتی به ر.آ.ب فکر کرد و به این نتیجه رسید که تا کتاب 7 نیاد هیچی معلوم نیست.
بعد یاد حرف دامبلدور افتاد که گفته بود امکان داره یکی از جان پیچ ها ناجینی ، مار ولدمورت باشه
- یعنی کجا میتونم ماره رو پیدا کنم؟
پیش خودش فکر کرد قیافه ی این ماره که اومده بود تو خونشون خیلی آشنا بود ، انگار یه جایی دیده بودش
یهو رنگش مثل میت سفید شد بعد زد تو سر خودشو گفت: مار در کوزه و ما گرد جهان می گردیم
- این ماره ناجینی بود. نباید بزارم در بره باید برم دنبالش .
دوباره چوبدستشو برداشت و سریع از خونه زد بیرون . تمام پریوت درایو رو گشت ولی اثری ازش نبود. دیگه غروب شده بود و هری نا امید داشت برمی گشت خونه.
تو راه وقتی داشت از کنار یکی از خونه ها رد می شد یه حسی بهش گفت که ماره تو همین خونه ست.
یهو داد زد: ناجیـــــــنــــــــــی ، من دارم میــــــــــــــــــــــــــام ، بعد در خونه رو باز کرد و رفت تو بعد صاحب خونه یه چک زد تو گوشش و با یه تیپو از خونه پرتش کرد بیرون.
وقتی درو بست هری داد زد برو بابا ، مورچه چیه که کله پاچه ش باشه . بعد پیش خودش گفت : این دیگه واقعا ربطی نداشت بعد خندید و دوباره راه افتاد.
وقتی به خونه رسید دادلی درو باز کرد و به هری گفت: تا حالا کجا بودی؟
هری که از خستگی حوصله جواب دادن نداشت با دستش یه حرکت زشت انجام داد.
- خیلی بی شهوری هری ، نفهم
هری گفت: باباته و رفت تو اتاقش که استراحت کنه ...
---------------------------------------------------------------------------
فصل 2 : پناهگاه
هری بیدار شو صبح شده ، چقدر می خوابی پاشو دیگه
بعد از تکرار این جملات طی نیم ساعت ، هری با خوردن یه چَک آبدار چشاشو باز کرد و دید چیزی نمی بینه بعد عینکشو زد به چشماش قیافه رون رو دید که کنار تختش نشسته و مثل منگولا داره لبخند می زنه.
یهو داد زد: ببند نیشتو ، این چه طرزه بیدار کردنه روانــــــی
-: دهنت سرویس ، نیم ساعته دارم صدات می کنم. اگه میّت بود تا حالا پا شده بود ، دارم افسوس میخورم که چرا همون اول چَکو نزدم.
-: ببند حلقتو ، دیروز تا غروب داشتم خیابون ها سَگدو می زدم.
-: چرا؟
-: قضیه ش مفصله
-: خوب ، بنال ببینم چی شده؟
هری هم قضیه ناجینی رو براش تعریف کرد. بعد از اینکه حرفش تموم شد ، رون گفت: بی شعوری دیگه همون اول که ماره تو خونه بود باید می گرفتیش.
-: خوب آقای با شعور میشه بپرسم چطوری اومدی تو خونه؟
-: آپارات کردم و اومدم تو اتاقت
-: همین دیگه ، خونه صاحب نداره که. هرکس سرشو میندازه پایین مثل خر میاد تو. حالا کی بی شعوره من یا تو؟
-: جفتمون
-: خوشم میاد خوب قضاوت می کنی ، حالا واسه چی اومدی اینجا ؟
-: اومدم ببرمت پناهگاه
-: مگه خودم اِفلیجم که تو منو ببری پناهگاه ، خوب خودم میومدم.
-: نه نگرفتی چی شد ، من محافظتم . باید تو راه ازت مراقبت کنم.
-: وااااااای ، خدایا می بینی چقدر ذلیل شدم ، حالا کارم به جایی رسیده که این چلقوز میخواد ازم مراقبت کنه.
-: خیلی ام دلت بخواد. زودتر آماده شو راه بیافتیم ، نگران میشن.
-:اوکــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
بالاخره بعد از یه ساعت هری آماده شد و با هم آپارات کردن و به پناهگاه رفتن . وقتی به اونجا رسیدن رون در زد. خانم ویزلی به در نزدیک شد و گفت: تویی رون ؟؟؟
-: آره منم
-: خوب رمز ورود رو بگو
-: درو باز کن بز کوهی
با گفتن این حرف هری زد تو گوش رون و گفت: نَفَهم ، این چه طرزه صحبت کردنه ؟
رون گفت: احمق الدوله این اسم رمزه «درو باز کن بز کوهی» .
-: کدوم احمق این رمز رو انتخاب کرده ؟
-: مادرم
هری که فجیحاً ضایع شده بود گفت: آخـی بمیرم ، صورتت خیلی درد گرفت ، الهی دستم بشکنه .
-: انشاء الله
در همین حال خانم ویزلی درو باز کرد و هری رو حسابی تو بغلش چلـوند. هری هم بعد از خوش آمد گویی خانم ویزلی وارد خونه شد و گفت: سلام به همگی. بعد دید کسی تو خونه نیست و ضایع شده
پرسید: بقیه کجان؟
خانم ویزلی گفت: جینی و هرمیون طبقه بالا هستن ، فرد و جرج هم .... یه دفعه متوجه شد هری نیست ، به رون گفت : هری کجاست؟؟؟
-: تا اسم جینی رو شنید رفت طبقه بالا
-: خانم ویزلی خندید و گفت : آخـــــی
رون هم به سرعت رفت طبقه بالا و وقتی در اتاق رو باز کرد چیزی رو که نباید می دید ، دید ... . ((( ادامــــــــه دارد )))